باز نگشایی!

ساخت وبلاگ

نمی دونم چند نفر ممکنه مثل من از تنهایی توی محل کار لذت ببرن! من که از صبح دارم کیف می کنم. همش هم نشستم پشت میزم و دارم کارامو می کنم. ولی همین که کسی نیست و ساکته و رفت و آمدی نیست خیلی خوبه. 

+  شنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۹ 10:59&nbsp  دائم الخمر  | 

باز نگشایی!...
ما را در سایت باز نگشایی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dipsomania بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 14:58

فکر کنم اگه یه بار بشینم داستان های محل کارم رو بنویسم، کلی موضوع خوندنی بشه تووش پیدا کرد. هم داستان های گیس و گیس کشی بچگانه داشتیم، هم عشق و عاشقی، هم رذالت های عمیق که میبینی طرف مدتها برنامه ریزی کرده یه گندی یه جایی بزنه، هم دزدی، هم پو/رن، هم سیاسی. یه قتل هم اتفاق بیفته فکر کنم جسنش جور بشه +  شنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۹ 11:3&nbsp  دائم الخمر  |  باز نگشایی!...ادامه مطلب
ما را در سایت باز نگشایی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dipsomania بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 14:58

وبلاگ قدیمی ام رو تعطیل کردم. دیگه نمیخوام چیزی تووش بنویسم. درسته که گاهی حرف دارم واسه نوشتن و طبق معمول وقتی آدم یه چیزی رو نداره (حتی خودخواسته) بعدش هی جای خالیشو حس میکنه انگار. (حتی اگه قبلشم خیلی جای زیادی نمیگرفته) انگار ذهنش هی میخواد به یه بهانه ای بره سراغش یا مرورش کنه (منم که بیماری مرور کردن دارم). بهر حال خودمم میدونستم اینجوری میشم. و چون اینجا و اونجا و اون یکی جا هنوز هستن، با خودم گفتم حالا اگه خیلی هم بهم فشار اومد، مینویسم! کم کم اینجا و اونجا و اون یکی جا رو هم میذارم کنار.این همه نوشتم که بگم چی شد که نوشتم! انگار کسی اومده اعتراض کرده حالا که چرا نوشتی! حالا خیلی هم ننوشتم که! آخه وقتی توی موبایل مینویسم، چون خطوط کوتاه هستن، فکر میکنم خیلی نوشتم. بعد که با پی سی باز میکنم میفهمم خیلی هم نبوده!به شدت حس تنهایی میکنم. انگار دور و برم خالی ِ خالی شده! که از خیلی جهات هم شده.  در ادامه کم شدن افراد، چه فیزیکی و چه غیر فیزیکی، دو تا از دوستای تقریبا صمیمی ام رو هم گذاشتم کنار. با اون دوستمم که مدتیه از ایران رفته که به نسبت خیلی خیلی کمتر حرف میزنم  با اون بکی دوستمم که خیلی قدیمی هست، مدت هاست تماسی نداشتم چه برسه به دیدن! دو تا دیگه هم که از ایران رفتن. خلاصه خیلی خلوت تر از قبل شد. در مدت بیشتر از یکسال گذشته، گفتگو و خوش و بش کردن با همکارام که خب تا حدی هم راحت هستیم با هم (طبق معمول اونها بیشتر راحت هستن تا من) زیاد شده بود. از اواخر سال گذشته، هر چقدر زمان بیشتر گذشت، حس و حالم نسبت به همکارام و محیط کارم بدتر شد. جدا از ناراحتی های قدیمی که به یادم اومدن، ناراحتی های جدید، حرف و حدیث های بسیار زیاد و زیرآب زدن های ممتد و پشت سر باز نگشایی!...ادامه مطلب
ما را در سایت باز نگشایی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dipsomania بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 14:58

پاییز و زمستون برای من نه تنها تداعی کننده، بلکه تکرار کننده ایستادن طولانی مدت توی هوای سرد روی پشت بوم ِه

 

 حالا تراس جای پشت بوم رو گرفته!

/ البته نه دست خالی

باز نگشایی!...
ما را در سایت باز نگشایی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dipsomania بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:59

 

 

" مستی " از ما آلت خورده

ما

از

مستی

 

 

باز نگشایی!...
ما را در سایت باز نگشایی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dipsomania بازدید : 83 تاريخ : شنبه 11 اسفند 1397 ساعت: 21:22

  یه وقتایی ممکنه حرف باشه ولی حس نوشتن نباشه. اینکه بخوای بنویسی ولی کلمه ها نچسبن به هم !  یعد تو هی زور بزنی ! یه وقتایی هم حس نوشتن هست ولی باز نمیتونی ! نمیفهمی چیه که نمیتونی بنویسی ! مثل الان باز نگشایی!...ادامه مطلب
ما را در سایت باز نگشایی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dipsomania بازدید : 82 تاريخ : شنبه 11 اسفند 1397 ساعت: 21:22

    چی شده ؟! چرا یه جوری شده اینجا بدو پسر. تو هم بدو. انگار یه چیزی شده. دست بجنبون. لال شدی چرا. باید بیان هولت بدن ؟ همه دارن دور و بر من میدون ! همه چیز دوران داره ! یکی به من بگه چه خبر شده . باز نگشایی!...ادامه مطلب
ما را در سایت باز نگشایی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dipsomania بازدید : 83 تاريخ : شنبه 11 اسفند 1397 ساعت: 21:22

همین الان. توی ترافیک امیرآباد، که چراغ ترمز ماشین جلویی داره چشممو اذیت میکنه، دلم میخواد سرمو به صندلی تکیه بدم  و چشمامو ببندم و دیگه باز نشن

باز نگشایی!...
ما را در سایت باز نگشایی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dipsomania بازدید : 90 تاريخ : شنبه 11 اسفند 1397 ساعت: 21:22